استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

ایران سرای من است

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فریدون مشیری» ثبت شده است

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۱۸ ق.ظ

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود

میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

 

عشق تو بسم بود که این شعله بیدار

روشنگر شبهای بلند قفسم بود

 

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

 

دست منو آغوش تو هیهات که یک عمر

تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

 

بالله که جز یاد تو گر هیچکسم هست

حاشا که بجز عشق تو گر هیچکسم بود

 

سیمای مسیحائی اندوه تو ای عشق

در غربت این محلکه فریادرسم بود

 

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم

رفتم بخدا گر هوسم بود بسم بود


"فریدون مشیری"

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۱۸
ایران سرا

آنجا ببر مرا،که شرابم نمی برد

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ق.ظ


سرایشی از مشیری

پرکن پیاله را
کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد

.....
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستارة اندیشه های ژرف
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شرابم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
پر کن پیاله را
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلوده دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا
که شرابم نمی برد

آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تقلا و تشنگی
با این که ناله میکشم از دل
که آب! آب!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را ...!



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۳۲
ایران سرا

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب

يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ب.ظ

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب

به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست

که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب

فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار

مرا به جامی از این آب آتشین دریاب

به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش

به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب

گل امید من امشب شکفته در بر من

بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب

مگر نه خاک ره این خرابه باید شد

بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابری سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه ی شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوتر های مست ...

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب


زمزمه فریدون مشیری از بهار


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۰۸
ایران سرا

به تو می اندیشم

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۱۳ ق.ظ

همه می پرسند چیست در زمزمه ی مبهم آب

چیست در همهمه ی دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبیِ آرام بلند

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده ی جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبیِ آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده ی هستی را در گندمزار

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل

همه را می شنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب، به تاریکی شب ها، تو بتاب

من فدای تو به جای همه گل ها، تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ی ابر، هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها، تو بمان

در رگ ساغرِ هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی ست

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۱۳
ایران سرا