استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

ایران سرای من است

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت» ثبت شده است

هر کس آنچه در دل دارد،می بخشد

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۲ ق.ظ

 

روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد.

فقیر لبخندی زد و سبد را گرفت و از قصر بیرون رفت.

فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید.

ثروتمند شگفت زده شد و گفت:

چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود،

پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟!

فقیر گفت:

هر کس آنچه در دل دارد می بخشد…

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۰۹:۵۲
ایران سرا

اما من که می دانم او کیست؟

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۰۴ ق.ظ

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.

عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه».

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

گفت:زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روزصبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت:

اما من که می دانم او کیست؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۴
ایران سرا

برو،اگه بهت خوش نگذشت؛من که نمردم

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۵۲ ق.ظ

کشاورزی صبور و طنازدر یکی از روستاهای کشور زندگی می کرد. به دلیل عائله زیاد در چنبره فقر گرفتار بود و علیرغم تلاش و کوشش فراوان قادر به رهایی از تله فقر نبود. طوری که فقر مهمان همیشگی او و او نیز میزبان دایمی فقر گشته بود و گویی همزاد یکدیگرشده بودند.

بعد از گذشت سالیان متمادی و نمایان شدن سفیدی در ریش و موی سرکشاورز، روزی کشاورز فقیر از روی طنز رو به فقر کرد و گفت:

ای مهمان همیشگی!!! ای همنشین دایمی!!! یه روز ،آن هم فقط یه روز نه بیشتر، برو خانه احمد خان یا محمود خان( از خان های روستا)، اگه رفتی ازتو خوب پذیرایی نکردند و بهت خوش نگذشت و بد گذشت؛ من که نمردم،همین جام، دوباره برگرد وبیا خدمتگزاریت را می کنم!!!!

از اون روز به بعد، این جمله کشاورز بین اهالی زبان به زبان نقل می شد و اسباب خنده تامل برانگیزآنان را فراهم می ساخت!!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۲
ایران سرا