همنوایی با نیمایوشیج

صبح چون روی می گشاید مهر
روی دریای سرکش و خاموش
می کشد موج های نیلی چهر
جبه ئی از طلای ناب به دوش.

صبحگه، سَرد وترَ، درآن دم ها
که زدریا نسیم راست گذر
گل مریم به زیرشبنم ها
شستشو می دهد بروپیکر.

صبحگه، کانزوای وقت و مکان
دلرباینده ست وشوق افزاست
برکنارجزیره های نهان
قامت با وقارقو پیداست.

آنچنانی که از گلی دسته
پیش نجوای آب ها تنها
وسط سبزه ی خزه بسته
تنش از سبزه بیشتر زیبا.

می دهد پای خود تکان، شاید
که کند خستگی زتن بیرون
بال های سفید بگشاید
بپرد دربرابرهامون.

بپرد تا بدان سوی دریا
در نشیب فضای مثل سحر
برود ازجهان خیره ی ما
بزند درمیان ظلمت پَر.

برود در نشیمن تاریک
با خیالی که آن مصاحب اوست
در خط روشن چو مو باریک
بیند آن چیزها که در خور قوست.

لکَ ابری که دور می ماند
موج هائی که می کنند صدا
وندرآن جا کسی نمی داند
که چه اشکال می شوند جدا.

لیک مرغ جزیره های کبود
درهمین دم که او به تنهائی
سینه خالی زفکر بود و نبود
می کند فکرهای دریائی.

نظرانداخته سوی خورشید
نظری سوی رنگ های رقیق
با تکانی به بال های سفید
بجهیده ست روی آب عمیق.

برخلاف تصورهمه ، او
شادوخرم به دیدن آب ست
گرکسی هست یا نه، ناظرقو
قودرآغوش موج ها خواب ست.