استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

ایران سرای من است

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۵۲ ب.ظ

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری

احد بی زن و جفتی ملک کامروایی

نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت

تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی

تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی

بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی

بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی

نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی

نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی

همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی

همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی

احد لیس کمثله صمد لیس له ضد

لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۵۲
ایران سرا

نوروز بمانید که ایام شمایید

جمعه, ۶ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۳۳ ق.ظ

نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،

خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!

هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!

امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید

ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۳۳
ایران سرا

همه بازیست الا عشقبازی

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ب.ظ

مراکز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

جهان عشقست و دیگر زرق سازی

همه بازیست الا عشقبازی

اگر بی‌عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسردست

کرش صد جان بود بی‌عشق مردست

اگر خود عشق هیچ افسون نداند

نه از سودای خویشت وارهاند

مشو چون خر بخورد و خواب خرسند

اگر خود گربه باشد دل در و بند

به عشق گربه گر خود چیرباشی

از آن بهتر که با خود شیرباشی

نروید تخم کس بی‌دانه عشق

کس ایمن نیست جز در خانه عشق

ز سوز عشق بهتر در جهان چیست

که بی او گل نخندید ابر نگریست

شنیدم عاشقی را بود مستی

و از آنجا خاست اول بت‌پرستی

همان گبران که بر آتش نشستند

ز عشق آفتاب آتش پرستند

مبین در دل که او سلطان جانست

قدم در عشق نه کو جان جانست

هم از قبله سخن گوید هم از لات

همش کعبه خزینه هم خرابات

اگر عشق اوفتد در سینه سنگ

به معشوقی زند در گوهری چنگ

که مغناطیس اگر عاشق نبودی

بدان شوق آهنی را چون ربودی

و گر عشقی نبودی بر گذرگاه

نبودی کهربا جوینده کاه

بسی سنگ و بسی گوهر بجایند

نه آهن را نه که را می‌ربایند

هران جوهر که هستند از عدد بیش

همه دارند میل مرکز خویش

گر آتش در زمین منفذ نیابد

زمین بشکافد و بالا شتابد

و گر آبی بماند در هوا دیر

به میل طبع هم راجع شود زیر

طبایع جز کشش کاری ندانند

حکیمان این کشش را عشق خوانند

گر اندیشه کنی از راه بینش

به عشق است ایستاده آفرینش

گر از عشق آسمان آزاد بودی

کجا هرگز زمین آباد بودی

چو من بی‌عشق خود را جان ندیدم

دلی بفروختم جانی خریدم

ز عشق آفاق را پردود کردم

خرد را دیده خواب‌آلود کردم

کمر بستم به عشق این داستان را

صلای عشق در دادم جهان را

مبادا بهره‌مند از وی خسیسی

به جز خوشخوانی و زیبانویسی

ز من نیک آمد این اربد نویسند

به مزد من گناه خود نویسند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۱
ایران سرا

مپرس حال مرا

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۳۲ ق.ظ

مپرس حال مرا

به غم دچار چنانم

که غم دچار من است

********

اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است

گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است

گل محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است

تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است

 

فاضل نظری

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۳۲
ایران سرا

مرا مخواه از این بیش ناامید،بیا

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ق.ظ

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا

شراب نور به رگ های شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا

شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

بهوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی

مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

 

«سیمین بهبهانی»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۶
ایران سرا

باد ما را خواهد برد

يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۰۷ ق.ظ

ایبنا : ترجمه مجموعه پنج کتاب فروغ فرخزاد به نام «باد ما را خواهد برد» جایزه بهترین ترجمه سال ۲۰۱۹ ترکیه را دریافت کرد. جایزه کتاب‌های جهانی یکی از مهم‌ترین جایزه‌های ادبی ترکیه محسوب می‌شود که ۲۷ سال است، هر سال در چند بخش ادبی مانند بهترین رمان، بهترین رمان پلیسی و بهترین ترجمه به آثار برگزیده اهدا می‌شود.

مکبوله آراس مترجم آثار فروغ توانست امسال یکی از برگزیدگان این جایزه باشد، او هنگام گرفتن جایزه آن را به کسانی که قبل از او سعی کردند فرهنگ ایران را در ترکیه بشناسانند، تقدیم کرد.

عدنان اوزیال چینر، نویسنده و رئیس انجمن صنفی نویسندگان ترکیه هنگام اهدای جایزه به مکبوله آراس گفت: این جایزه به دلیل تلاش‌های وی برای شناساندن همسایه مهم ما ایران به مردم ترکیه به او تعلق گرفته است. او افزود: ایران یکی از مهم‌ترین همسایگان ماست با فرهنگ و ادب کهن که ما باید سعی کنیم بیشتر همدیگر را بشناسیم.

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۰۷
ایران سرا

خسته دل

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۵ ق.ظ

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

 

 
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۷:۴۵
ایران سرا

زیر سر پاییز است!!

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۵۳ ق.ظ

تقصیر تو نیست

هر چه هست زیر سر پاییز است

که به نسیمی عقل را می رباید

تا دل

بی اگر و امایی

تنگِ تو شود ...

 

«آ. کلوناریس»

مترجم:

احمد پوری

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۸ ، ۰۹:۵۳
ایران سرا

حسرت قایق عشق!!

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۸ ق.ظ

ای موج نو روییده ز دریای من به کدامین ساحل

التماس می کنی؟

که این ساحل هرگز التماس تو را پاسخی نمی دهد

و دست نیازت را به سادگی رد می کند

قبل از تو هزاران موج سوی این ساحل روان کرده ام

دریغا حتی ماسه ای هم جواب نگرفتم

سر موج ها را آنقدر بر سنگهای ساحل کوفته ام

که دیگر نای تکان خوردن ندارند

کنون زان خروش تنها آرامشی به جا مانده

شوق وصال رفته تنها حسرت به جا مانده

گر دریا می دانست ساحل عاشقش نیست

هرگز امواجش را برای او فدا نمی کرد

و به قایقی که ساده دل دریا می سپارد بسنده

می کرد

و امواج را برای نوازش قایق می فرستاد

دیگر فدای ساحل بی احساس نمی کرد

افسوس که من دریایی تنهایم

حتی قایقی شکسته هم زما یاد نمی کند

تنهایی تنها یار من است

چه کنم گر قانع به تنهایی نباشم

روزگار به دریای دلم چنین تقدیر کرد

حسرت قایق عشق را بر من ابدی کرد

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۰:۵۸
ایران سرا

عطر آذر

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ ب.ظ

دیر کردی نازنینم کم کم آذر می رسد

عمر آبان ماه هم، دارد به آخر می رسد

فرصت از کف می رود، امروز و فردا تا به کی؟

فصل عشق و عاشقی هم عاقبت سر می رسد

برگ های دفتر پاییز، سرخ و زرد شد

آخرین برگ سفیدِ کهنه دفتر می رسد

زودتر برگرد تا وقتی بجا مانده هنوز

می رود پاییزِ عاشق، فصل دیگر می رسد

مهر و آبان طی شدند و نوبت آذر رسید

نازنینم زودتر، سرما سراسر می رسد

این هوا با عاشقان چندی مدارا می کند

فصل سرما، زوزه ی باد ستمگر می رسد

یک نفر با یک خبر ای کاش امشب می رسید

مژده می آورد برخیزید، دلبر می رسد ...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۲:۴۶
ایران سرا