استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

ایران سرای من است

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

همه بازیست الا عشقبازی

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ب.ظ

مراکز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

جهان عشقست و دیگر زرق سازی

همه بازیست الا عشقبازی

اگر بی‌عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسردست

کرش صد جان بود بی‌عشق مردست

اگر خود عشق هیچ افسون نداند

نه از سودای خویشت وارهاند

مشو چون خر بخورد و خواب خرسند

اگر خود گربه باشد دل در و بند

به عشق گربه گر خود چیرباشی

از آن بهتر که با خود شیرباشی

نروید تخم کس بی‌دانه عشق

کس ایمن نیست جز در خانه عشق

ز سوز عشق بهتر در جهان چیست

که بی او گل نخندید ابر نگریست

شنیدم عاشقی را بود مستی

و از آنجا خاست اول بت‌پرستی

همان گبران که بر آتش نشستند

ز عشق آفتاب آتش پرستند

مبین در دل که او سلطان جانست

قدم در عشق نه کو جان جانست

هم از قبله سخن گوید هم از لات

همش کعبه خزینه هم خرابات

اگر عشق اوفتد در سینه سنگ

به معشوقی زند در گوهری چنگ

که مغناطیس اگر عاشق نبودی

بدان شوق آهنی را چون ربودی

و گر عشقی نبودی بر گذرگاه

نبودی کهربا جوینده کاه

بسی سنگ و بسی گوهر بجایند

نه آهن را نه که را می‌ربایند

هران جوهر که هستند از عدد بیش

همه دارند میل مرکز خویش

گر آتش در زمین منفذ نیابد

زمین بشکافد و بالا شتابد

و گر آبی بماند در هوا دیر

به میل طبع هم راجع شود زیر

طبایع جز کشش کاری ندانند

حکیمان این کشش را عشق خوانند

گر اندیشه کنی از راه بینش

به عشق است ایستاده آفرینش

گر از عشق آسمان آزاد بودی

کجا هرگز زمین آباد بودی

چو من بی‌عشق خود را جان ندیدم

دلی بفروختم جانی خریدم

ز عشق آفاق را پردود کردم

خرد را دیده خواب‌آلود کردم

کمر بستم به عشق این داستان را

صلای عشق در دادم جهان را

مبادا بهره‌مند از وی خسیسی

به جز خوشخوانی و زیبانویسی

ز من نیک آمد این اربد نویسند

به مزد من گناه خود نویسند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۱
ایران سرا

حسرت قایق عشق!!

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۸ ق.ظ

ای موج نو روییده ز دریای من به کدامین ساحل

التماس می کنی؟

که این ساحل هرگز التماس تو را پاسخی نمی دهد

و دست نیازت را به سادگی رد می کند

قبل از تو هزاران موج سوی این ساحل روان کرده ام

دریغا حتی ماسه ای هم جواب نگرفتم

سر موج ها را آنقدر بر سنگهای ساحل کوفته ام

که دیگر نای تکان خوردن ندارند

کنون زان خروش تنها آرامشی به جا مانده

شوق وصال رفته تنها حسرت به جا مانده

گر دریا می دانست ساحل عاشقش نیست

هرگز امواجش را برای او فدا نمی کرد

و به قایقی که ساده دل دریا می سپارد بسنده

می کرد

و امواج را برای نوازش قایق می فرستاد

دیگر فدای ساحل بی احساس نمی کرد

افسوس که من دریایی تنهایم

حتی قایقی شکسته هم زما یاد نمی کند

تنهایی تنها یار من است

چه کنم گر قانع به تنهایی نباشم

روزگار به دریای دلم چنین تقدیر کرد

حسرت قایق عشق را بر من ابدی کرد

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۰:۵۸
ایران سرا

ای تو؛تعریف ناپذیرترین!!

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۰۹ ب.ظ

با تو بودن، همیشه پرمعناست

بی تو روحم گرفته و تنهاست

با تو یک کاسه آب، یک دریاست

بی تو، دردم به وسعت صحراست

با تو بودن، همیشه پرمعناست

با تو آسان هزار کار خطیر

با تو ممکن جهاد با تقدیر

بی تو با غم برهنه همچون کویر

با تو یک غنچه، دشتی از گلهاست

با تو بودن همیشه پرمعناست

ای تو! تعریف ناپذیرترین

 

«نادر ابراهیمی»

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۶:۰۹
ایران سرا

محبوب من بیا...

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۰ ب.ظ

محبوب من بیا،

تا اشتیاق بانگ تو درجان خسته ام،

شور و نشاط عشق بر انگیزد.

من غرق مستی ام

از تابش وجود تو در جام جان چنین،

سرشار هستی ام.

من بازتاب صولت زیبایی توام

آیینه شکوه دلارایی توام

 

«حمید مصدق»

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۳:۵۰
ایران سرا

درک خرد از عشق!!

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۴ ق.ظ

خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق

اگــــر چه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۴
ایران سرا

مرام دوست داشتن

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۰۳ ق.ظ

 

کسی را دوست بدار که دوستت دارد

حتی اگر غلام درگاهت باشد

دست بکش از دوست داشتن کسی که دوستت ندارد

حتی اگر سلطان قلبت باشد

فراموش نکن

زمان آدم وفادار را مشخص می کند نه زبان

 

الهی قمشه ای

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۰۹:۰۳
ایران سرا

معارفه عقل و عشق

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ق.ظ

 

 

عقل گوید من دلیل هر نمودم

عشق گوید من شهنشاه وجودم

عقل گوید آگه از هر شر و خیرم

عشق گوید برتر از اینهاست سیرم

عقل گوید من به هستی رهنمایم

عشق گوید نیستی را ره گشایم

عقل گوید من نگهدار وجودم

عشق گوید فارغ از بود و نبودم

عقل گوید من نظام کایناتم

عشق گوید رسته از قید جهانم

عقل گوید کشف معقولات خوانم

عشق گوید علم مجهولات دانم

عقل گوید از خطرها می رهانم

عشق گوید در خطرها من امانم

عقل گوید رهنما و راه دانم

عشق گوید من به راهی بی نشانم

عقل گوید من نشان افتخارم

عشق گوید بی نشانی خاکسارم

عقل گوید عالم و صاحب کمالم

عشق گوید من به دنبال وصالم

عقل گوید اهل فن و هوشیارم

عشق گوید با فنونت نیست کارم

عقل گوید من خبیر و نکته دانم

عشق گوید بی خبر از این و آنم

عقل گوید اهل بحث و قیل و قالم

عشق گوید من قرین وجد و حالم

عقل گوید من چراغ تیره روزم

عشق گوید نوربخش دل فروزم

 

دکتر جواد نوربخش

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۲۳
ایران سرا

زهی عشق(2)

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۱ ب.ظ

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا


چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا


زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا


زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا


فروریخت فروریخت شهنشاه سواران

زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا


فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا


ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون

دگربار دگربار چه سوداست خدایا


نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم

چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا


چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل‌ها

غریبست غریبست ز بالاست خدایا


خموشید خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۱
ایران سرا

زهی عشق(1)

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۱۸ ب.ظ

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایا

از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم
نه از کف و نه از نای نه دف‌هاست خدایا

یقین گشت که آن شاه در این عرش نهانست
که اسباب شکرریز مهیاست خدایا

به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش
چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا

تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی
ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا

نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو
که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا

نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد
دم ناییست که بیننده و داناست خدایا

که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان
چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا

ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی
چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا

از این لوت و زین قوت چه مستیم و چه مبهوت
که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا

ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار
به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا

چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم
که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا

بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک
مگر هر در دریای تو گویاست خدایا

خمش ای دل که تو مستی مبادا به جهانی
نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا

ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده
سراسیمه و آشفته سوداست خدایا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۸
ایران سرا