استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

استحاله ی ذهنی

ذهن ایرانی، همچون اقلیم کشورش ملون ومتنوع است .انگار،ذهن ایرانی در بستر زمان، از حالتی به حالتی دیگر دایم در تغییر و تحول است.

ایران سرای من است

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ» ثبت شده است

خسته دل

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۵ ق.ظ

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

 

 
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۷:۴۵
ایران سرا

روز حافظ

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۳ ق.ظ

20مهرماه هر سال را به نام "حافظ" زده اند.

این روز را به همه شاعران،غزلسرایان،ادیبان و ادب دوستان و دوستداران حافظ تبریک می گویم.

 

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستــان مـــــروت با دشمنــان مــــــدارا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۸ ، ۱۰:۳۳
ایران سرا

هَاتَ الصَّبوح هـُبَّوا یا ایها السکارا

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۱۰ ق.ظ

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا


کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینیم دیدار آشنا را


ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا


در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هَاتَ الصََّبوح هُبََّوا یا ایها السکارا


ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا


در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را


آن تلخ وش که صوفی اُم الخبائثش خواند

اَشهَی لنا و اَحلَی من قُبله العَذارا


هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را


سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا


آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا


خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را


حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۱۰
ایران سرا

همه جای تو خوش

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ ب.ظ
 

ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش

دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش


همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف

همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش


شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح

چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش


هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار

هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش


در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار

کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش


شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری

می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش


در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست

می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۶
ایران سرا

غم عشق

سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۱۰ ق.ظ

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم


به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم


نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم


ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم


فرو رفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم


شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم


کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم


تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۱۰
ایران سرا

خدا را همدمی

يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۲۱ ق.ظ

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۲۱
ایران سرا