شهیدان آزادی
فرزند ملکالمتکلمین ماجرای قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل را اینگونه روایت کرده است: «روز به توپ بستن مجلس و آشوب در تهران میرزا جهانگیرخان به همراه قاضی قزوینی، ارداقی، ملکالمتکلمین ابتدا به خانه میرزا محسنخان امینالدوله پناه بردند ولی با احساس عدم امنیت از منزل امینالدوله به منزل سیدحسن حبلالمتین پناه بردند. وحشت اهالی خانه حبلالمتین از حضور این عده باعث خروج آنها شد و در خیابان توسط قزاقان دستگیر و توسط این قوا به میدان مشق و قزاقخانه منتقل شدند. جهانگیرخان که با یکی از افسران قزاق درگیر شده بود از جمع جدا و به اتاقی دیگر منتقل شد. چون میرزا جهانگیرخان را به واسطه تندی که با غلامرضا (میرپنج) کرده بود بردند در یک اطاق تنها حبس کردند. پدرم (ملکالمتکلمین) خواهش کرد او را نزد ما بیاورند. برخلاف انتظار تقاضای پدرم پذیرفته شد میرزا جهانگیرخان را با حالت زار و ناتوان نزد ما آوردند.»
مامونتوف وقایعنگار روس که در آن ایام جزو وابستگان سفارت روس بوده است، مینویسد: «این دو نفر [جهانگیرخان و ملکالمتکلمین] را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم که مامور قتل آنها بودند طناب به گردن آنها انداختند و از دو سو کشیدند تا خفه شدند و خون از دهانشان بیرون زد و در همین حال دژخیم سوم خنجر به سینه و شکم آنها فرو میکرد.»
در روایت برادر قاضی قزوینی آمده است: «چون اندکی گذشت دو نفر فراش برای بردن ملک [ملکالمتکلمین] و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده به گردن هر یک زنجیر دستی (شکاری) زده گفتند «برخیزید بیایید!» گویا هر دو دانستند که برای کشتن میبرندشان. ملکالمتکلمین دم در با آواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند: «ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما/ بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان.» این را خوانده پا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامی که دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که به گردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلوی اتاق به روی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آن بیچارگان به پایان رسیده است.»
عینالسلطنه در خاطرات خود ماجرا را اینگونه تعریف کرده است: «به اتفاق حاجی افخمالدوله باغشاه رفتیم. لدیالورود (بهمحض ورود) مسموع شد که ملکالمتکلمین بهشتی و میرزا جهانگیر مدیر صوراسرافیل را طناب انداختند...»
میرزا جهانگیرخان در آخرین ساعات زندگی، طی نامهای به یکی از بستگان خود نوشت: «عقیده مرا به خوبی میدانید که دلبستگی به زندگانی و عمر نداشتم و همیشه مرگ با شرف و افتخار را از زندگی بد، بهتر میدانستم، زیرا همواره شنیدهاید که میگفتم مکررات خواب و خوراک اهمیتی ندارد و از این تکرار، آدم حساس، خسته و کسل میشود. امروز سعادت و اقبال فرزندان ایران، بسته به تکمیل معنی مشروطیت است، ولی فرزند «امالخاقان» (لقب مادر محمد علی شاه، دختر میرزا تقیخان امیرکبیر) که ننگ تاج و تخت چند هزار ساله ایران است، برای استقلال کامروایی سبعانه خود، میخواهد این سعادت ما را به یک بدبختی و ذلت دائمی مبدل نماید. از دیروز تا به حال نقشهای که ترسیم کرده آفتابی شد. فردا ما به فداکاری حاضر میشویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید، زیرا که در راه آزادی ایران، یک افتخاری برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم. مردن که از لوازم طبیعی است. آدم که باید بمیرد، چرا با درد و مرض مرده باشد و به جانبازی از تالم نشاة زندگی بد، در یک چشم به هم زدن نمیرد...»
جواد مجابی، نویسنده و محقق، درباره اهمیت صوراسرافیل نوشته است: «صوراسرافیل به عبث مشهورترین روزنامه عصر مشروطه نشده است و آنچه هنوز آن را خواندنی و نوتراز نشان میدهد اصولی است که در تشکل بنیانی این جریده مراعات شده است. نخست باید یادآور شد که این روزنامه بیهدف و سر به هوا وارد عرصه انقلاب نشد و بنیانگذاران آن خط مشی سنجیده پیشاندیشیدهای برای تبلیغ افکار و آثار خود داشتهاند. عضویت دو تن از گردانندگان روزنامه یعنی دهخدا و جهانگیرخان در کمیته انقلاب ملی که وابسته به حزب مترقی اجتماعیون عامیون به رهبری حیدرخان عمو اوغلی بود، راستای اندیشگی این دو تن و سمت و سوی مقالات آنها را نشان میدهد. مقالاتی که در زمینه آرمانهای مشروطیت، تقویت مجلس، اصلاح قشون، تعدیل مالیاتها، حفظ و گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی، تقلیل ساعات کار، رفاه کارگران و اصلاحات ارضی از یکسو و از سوی دیگر افشای مظالم درباریان، ثروتمندان و مالکان، نفی ارزشهای فرتوت و ایجاد بنای نوین جامعه بر اساس مصالح عمومی در سی و پنج شماره صوراسرافیل چاپ شده، نشانگر خط مشخص فکری دهخدا و جهانگیرخان در جهت ثمربخشی خیزش مشروطه است. صوراسرافیل با بالاترین تیراژ ممکن و به قولی ۲۴ هزار نسخه در هفته، چون پرچمی در قلب مردم ستمدیده به اهتزاز درآمده است. مردم خواندن صوراسرافیل را ثواب میدانستند و جریده را مقدس میشماردند. آن را در خانه حبس نمیکردند و دست به دست میچرخاندند. در قهوهخانهها و میدانها برای خیل بیسواد صوراسرافیل میخواندند. این روزنامه کار شبنامه را میکرد، حفظ کردنی و برای همه خواندنی بود.»
منبع: مهدی ملکزاده، زندگانی ملکالمتکلمین، انتشارات علیاکبر علمی و شرکا، تهران، اردیبهشت ۱۳۲۵